اوشو و ازدواج
نوشته شده توسط : یونس کاکوان

ازدواج باید در مرتبه دوم باشد، پدیده ی اولیه باید عشق باشد؛ آنوقت می توانید باهم باشید. این باهم بودن، باید یك دوستی و یك مسئولیت باشد. وقتی كه دو نفر عاشق یكدیگرباشند، مسئول هستند، از یكدیگر مراقبت می كنند. برای ایجاد چنین مسئولیت ومراقبتی به هیچ قانونی نیاز نیست؛ هیچ قانونی قادر به ایجاد آن نیست. در بالاترین حدّ، قانون می تواند ساختاری تشریفاتی بر شماتحمیل كند كه عشق و دوستی شما را نابود خواهد كرد.

درعین حال، چون باید در یك جامعه زندگی كنید، می توانید ازدواج كنید، ولی ازدواج باید در مرتبه دوم بماند. ازدواج باید فقط به این دلیل باشد كه شما یكدیگر را دوست دارید؛ ازدواج باید حاصل عشق شما باشد، نه برعكس. در گذشته چنین بوده كه اول ازدواج می كردند و سپس می توانستند همدیگر را دوست داشته باشند.

 

 

این غیرممكن است: كسی نمی تواند عشق را اداره كند، هیچكس قدرت ندارد كه عشق را خلق كند. عشق وقتی روی می دهدكه اتفاق افتاده باشد.

 

می توانی دو نفر را كنار همدیگر قرار دهی. و این كاری است كه در طول قرون انجام شده است. این دو نفر را به ازدواج هم می آورید. و وقتیكه دو نفر باهم باشند، شروع می كنند به دوست داشتن همدیگر. درست مانند خواهران كه برادرانشان رادوست دارند و برادرانی كه خواهرشان را دوست دارند. این یك ترتیبات تحمیلی است. و وقتیكه دو نفر باهم هستند، نوعی ازخوش آمدن و دوست داشتن پدید می آید و این دو نفر به هم متكّی می شوند و از همدیگر استفاده می كنند.

 

ولی عشق؟! این رابطه ای كاملاً متفاوت است.

اگر ازدواج اول بیاید، تقریباً غیرممكن است كه عشق هرگز بتواند رخ دهد.

درواقع، ازدواج را برای ممانعت از عشق ابداع كرده اند، زیرا عشق خطرناك است. عشق تو را به چنان اوج هایی از خوشی وسرور و شعف و شعر می برد كه برای جامعه خطرناك است تا به مردم اجازه دهد تا چنان بلندایی بالا بروند و چیزها را از آن ژرفاها و از آن بلندی ها ببینند.

زیرا اگر فردی عشق را بشناسد،  چیزهای دیگر هرگز او را ارضاء نخواهند كرد. آنوقت دیگر نمی توانی او را با یك حساب بانكی درشت راضی نگه داری، نه. حساب بانكی درشت كمكی نخواهد كرد، اینك او چیزی درمورد ثروت واقعی می داند.

 

اگر انسانی عشق را شناخته و آن بلندی های شعف انگیز را تجربه كرده باشد، قادر نخواهی بود كه او را جذب بازی های سیاسی كنی. چه اهمیتی دارد؟! قادر نیستی او را به كارهای زشت غیرانسانی وادار كنی. او ترجیح می دهد كه انسانی فقیر باقی بماند، ولی عشقش جاری باشد. زمانی كه عشق را بكشی ــ و ازدواج تلاشی است برای كشتن عشق ــ وقتی كه عشق را بكشی،آنگاه آن انرژی فرد كه دیگر در عشق مصرف نمی شود، در دسترس جامعه است تا از آن بهره كشی شود.

 

می توانی از او یك سرباز بسازی، او سربازی خطرناك خواهد بود. او آماده است تا بكشد ــ هربهانه ای كافی است كه او برای كشتن یا كشته شدن آماده شود. او لبریز از ناكامی ها و خشم هاست: می توانی او را به هرجهتِ جاه طلبانه ای سوق بدهی.

او یك سیاست كار خواهد شد....

 

كسانی هستند كه عشق را نشناخته اند. عشقی كه ناكام مانده باشد، به طمعی عظیم تبدیل می شود: عشقِ ناكام مانده به خشونتی عظیم تبدیل می شود و تو را وارد دنیای جاه طلبی ها می كند. عشقِ ناكام مانده، بسیار ویرانگر است.

 

ولی جامعه به افراد ویرانگر نیاز دارد. به ارتش های بزرگ نیاز دارد؛ به ارتش هایی از سیاست بازها نیاز دارد، به لشگرهایی ازمنشی ها، كارمندان دفتری و غیره نیاز دارد. جامعه به افرادی نیاز دارد كه بتوانند هركاری را انجام دهند. زیرا آنان در زندگی،هیچ چیز والا را نشناخته اند. آنان هرگز لحظاتی شاعرانه را در زندگی لمس نكرده اند؛ آنان می توانند تمام عمر به شمارش پول ادامه بدهند و فكر كنند كه همه ی زندگی همین است.

 

 

عشق خطرناك است.

 

من مایلم كه عشق در دسترس همه قرار داشته باشد. و اگر ازدواجی صورت می گیرد، باید محصولی جانبی از عشق باشد و  در مرتبه دوم قرار بگیرد.

 

اگر روزی عشق از بین رفت، برای ازبین بردن (متارکه و جدایی) ازدواج هیچ مانعی نباید وجود داشته باشد. اگر دو نفر بخواهند ازدواج كنند، هردوباید باهم توافق داشته باشند. ولی برای طلاق گرفتن، حتی اگر یك نفر بخواهد طلاق بگیرد، همین باید كافی باشد. برای طلاق نباید به توافق دو نفر نیاز باشد. هم اكنون، برای ازدواج هیچ مانعی وجود ندارد. هر دو احمقی می توانند به اداره ثبت بروند وازدواج كنند! ولی برای طلاق هزار و یك مانع وجود دارد.

این رویكردی بسیار جنون آمیز است.

 به نظر من، وقتی دو نفر بخواهند ازدواج كنند، انواع موانع باید ایجاد شود: باید به آنان گفته شود: ”دوسال صبر كنید. دوسال باهم زندگی كنید و پس از دو سال، اگر بازهم مایل به ازدواج باهم بودید، برگردید.“

 

مردم باید مجاز باشند باهم زندگی كنند تا بتوانند خودشان را بشناسند و ببینند كه آیا باهم جور هستند یا نه؟ آیا می توانند در زندگی باهم یك هماهنگی ایجاد كنند یا نه؟

 ولی هركسی می تواند به دفتر ثبت ازدواج برود و ازدواج كند و هیچكس برایشان مانعی ایجاد نمی كند. این مسخره است. ووقتی بخواهی كه جدا شوی، آنوقت تمام دادگاه ها و قانون و پلیس و همه هستند تا مانع تو شوند!

جامعه با ازدواج موافق است و باطلاق مخالف.

 من نه با ازدواج موافق هستم و نه با طلاق.

به نظر من، بین مردم فقط باید یك رابطه دوستانه، یك مسئولیت و یك حمایت وجودداشته باشد. و اگر آن روز دور است، تا آن زمان نباید اجازه داد كه ازدواج امری آسان باشد. مردم باید فرصت بیابند تا یكدیگررا آزمایش كنند، در انواع موقعیت ها با هم زندگی كنند. ازدواج، فقط به دلایل احساسات شاعرانه و عشق در نگاه اول، نباید مجازباشد.

 

بگذار اوضاع خنك شود، بگذار اوضاع معمولی شود، بگذار تا ببینند چگونه با زندگی معمولی و مشكلات روزمرّه كنار می آیند و تنهادر آن صورت باید مجاز باشند كه با هم ازدواج كنند.

 

آن ازدواج نیز باید موقتی باشد. شاید باید هر دو سال یك بار بازگردند و آن را تمدید كنند؛ اگر برنگشتند، ازدواج پایان یافته است.

مجوز ازدواج باید هردوسال تمدید شود و اگر بخواهند از هم جدا شوند، هیچ مانعی نباید ایجاد شود. 
و در ادامه من نیز میګویم: هر دو نفر هر لحظه باید ازدواج، خواسته بودن در کنار هم و عشق آن لحظه را چک کنند نه قول و قرارهای ۲۰ سال پیش یا حتی هفته پیش را که اګر چنین نباشد بزودی دو جسد کنار یکدیګر هستند و بس
.   

 





:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: